ازدواج
نوشته شده توسط : سمانه

 

 

شاگرد از استاد پرسید: عشق یعنی چی؟

استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پرخوشه ترین

شاخه را بیاور اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد

داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشه ای

بچینی. شاگرد به گندم زار رفت وپس از مدتی طولانی

برگشت استاد پرسید:چه آوردی وشاگرد با حسرت جواب

داد:هیچ! هرچه جلوتر میرفتم خوشه های پرپشت ترمیدیدم

واستاد گفت: عشق یعنی همین!

 

شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟

استاد به سخن آمد که: به جنگل برو وبلندترین درخت را

بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب

برگردی! شاگرد رفت و پس از مدتی کوتاه برگشت؛ استاد

پرسید که شاگرد را چه شد واو در جواب گفت: به جنگل

 رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم ترسیدم

که اگر جلوتر بروم باز هم دست خالی برگردم.

استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین!!!!

 

 





:: بازدید از این مطلب : 755
|
امتیاز مطلب : 198
|
تعداد امتیازدهندگان : 101
|
مجموع امتیاز : 101
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: